داستان کوتاه کودک | گواشی که سارا را ناراحت کرد
  • کد مطالب: ۲۹۶۲۳۹
  • /
  • ۰۵ آبان‌ماه ۱۴۰۳ / ۱۶:۲۷

داستان کوتاه کودک | گواشی که سارا را ناراحت کرد

هر وقت مادر سارا برای خواهرش سمیه چیزی می‌خرد، سارا فکر می‌کند که مادرش، سمیه را بیشتر دوست دارد و به او حسادت می‌کند. به همین دلیل، بعضی وقت‌ها خواهرش را اذیت می‌کند.

مرجان اسماعیلی - هر وقت مادر سارا برای خواهرش سمیه چیزی می‌خرد، سارا فکر می‌کند که مادرش، سمیه را بیشتر دوست دارد و به او حسادت می‌کند.

به همین دلیل، بعضی وقت‌ها خواهرش را اذیت می‌کند. اما حسادت کار خوبی نیست، مگر نه؟ تازه ممکن است به ضرر ما هم تمام شود.

سارا: منم گواش دوست داشتم، چرا فقط برای سمیه خریدی؟

مامان: عزیزم، باشه این ماه برای تو هم گواش می‌خرم. نگفته بودی که گواش دوست داری.

سارا: مامان همیشه برای تو چیزهای بهتری می‌خره.

سمیه: خواهرجون، برای کلاس نقاشی‌م آبرنگ لازم داشتم. برای همین مامان خرید. منم اول با مدادرنگی نقاشی می‌کردم.

سارا: این گواش‌ها رو یه جایی قایم می‌کنم که دیگه کسی پیداشون نکنه. فکر می‌کنه خودش گم کرده.

- گواش بی‌‌گواش. دلم خنک شد. دیگه سمیه نمی‌تونه نقاشی بکشه.

- وای لباسم چرا این‌طوری شده! چرا این‌قدر لک شده؟

- همین لباسی که خیلی دوستش داشتم، خراب شد. حالا چه‌کار کنم؟ کاش هیچ‌وقت این گواش رو برنداشته بودم. حالا به مامان و سمیه چی بگم؟

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.